از نوشته‌های بدون فکر:

نشستم روی میز محل کارم. لیتر لیتر آب دهانی که جمع کرده بودم را محکم قورت دادم تا بغضم خفه شود و برای مادرم نوشتم: «آدم حداقل از مادرش انتظار نداره که بهش حس تنهایی بده.» بعد برایش به‌صورت پیامک فرستادم و زل زدم به صفحه گوشی‌ام تا مطمئن شوم که پیامم رفته. پیام رفت و مهم نیست مادرم چه جوابی داد. چون هرجوابی داد غمم کم نشد. زیاد هم نشد. 
واقعیت این است که ما تنهاییم. این را یادمان می‌رود و برای نجات از سیاه‌چاله‌ای که گرفتارش شده‌ایم دست می‌اندازیم به چیزهایی که اطرافمان است، یا خود اطرافیانمان. مثل سگ کار می‌کنیم، عاشق می‌شویم، دوست می‌گیریم و دوست می‌شویم، خانواده تشکیل می‌دهیم و و و. در واقع ما تنهایی‌مان را می‌پیچانیم و یک جایی وقتی سرمان را بلند می‌کنیم، می‌بینیم که جلویمان نشسته و برایمان دست تکان می‌دهد. همان موقع است که دلمان می‌خواهد یقه‌ی بقیه را بگیریم. بنابراین آدم باید از همه انتظار همه چیز را داشته باشد. مخصوصا گرفتن و دادن حس تنهایی را. حتی از مادرش.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

دانلود تحقیق خنده‌آباد آرلیس enryblog سرورهای مجازی تدریس خصوصی ریاضیات تبلیغات سریسو خدمات فنی بهترین آهنگ های ایران